نجوای دل
بی نام...
روزهای تنهایی ما را که بشماری می رسد به عمر نوح...
معنی یک روز برایم هزار روز گذشت را خوب میفهمیم...
شاید بگویید مبالغه است ولی من میگویم چیزی جز حقیقت محض نیست...
ما را جز به برچسب هایی که بر تن داریم نمیبینند...
ویلچرش...
عصای سفیدش...
دست هایی که به جای اصوات سخن میگویند...
و هزار لفظ دیگر که برای من و امثال من بر افکارشان جاریست...
شعار "معلولیت محدودیت نیست" لقمه بزرگیست که حداقل بر زبان من جاری نمیشود
معلولیت برای من پر از محرومیت هایی بود که اگر خودم هم نمیپذیرفتم اجبار روزگار
آن را بر من دیکته کرد...
تمام داشته هایم با معیار چرخ های ویلچرم محک خورد و من شدم کسی که از تمام دنیای
به این بزرگی فقط یک ویلچر دارد...
غصه هایم را در پس کدام پرده خوش بینی پنهان کنم که بقیه را نه ولی حداقل خودم را
گول بزنم که معلولیت فقط معلولیت است نه همه چیز؟!
معلولیت یک عمر ندیده شدن است...
ساجده السادات رضوی زاده
- ۹۶/۰۹/۰۳